فکرشم نمی کردم انقدر ضعیف باشم........
نمی دونستم انقدر زود آب میشم.......
درسته که دلداری میدی.....دستت درد نکنه.....اما دنیای من عوض شده.....
یادته همیشه نگران این روزا بودم.......میدونستم چیزی کمتر از مرگ نیست....
نمی دونم برای چی اینجوری شدم........تو که همیشه بهترین بودی ....تو که همیشه مهربون بودی....تو که چیزه بدی بهم نگفتی ...تو که کاره خاصی نکردی......تو که نفس منی ....تو که هنوز هستی.....الان هیچی نشده ...همه چی آرومه.....آره اما من مریضم....اونایی که روانین اینجوری میشن........ 
وضعم خیلی خرابه......داغون شدم.....الان سه هفته بیشتره که رفتم رو یه مود بیخود که همونجوریم موندم....هرکاری میکنم حالم درست نمیشه.....حتی یه ذره.......حتی یه نقطه......حتی یه اپسیلون.....
اون موقع ها هرچند وقت یه بار، گریه می کردم.......فکر همین روزا رو میکردم که گریه م میگرفت......ولی این روزا فقط تو اتاقمم.....آخه جلو بقیه که نمیشه اشک ریخت...…جلو اونا که نمیشه بغض لعنتی رو شکوند......اونا که نمیدونن دیوونت شدم....اونا که نمی دونن چی شده....اونا که نمی دونن چه حالی دارم....هیشکی نمیدونه....توهم نمیدونی چی شده........
فقط با یه خاطره کوچیک حالم خراب میشه.... یهو میرمو حداقل یه ساعتی تو اون حال و هوا هستم.....آخه واسه یه آدم که همه دنیاش بودی خیلی سخته ازت دل بکنه..... کاش این دنیا ساخته نمیشد......
ای کاش زودتر بمیرم......ای کاش........
چقدر زود به این روزا رسیدیم........چقدر زود تموم شدن اون روزا ......آخه دیر شروع شده بودن......من که نفهمیدم چی شد......من هنوز..........
خدایااااا من نمی تونم هیچ کاری کنم........من نمی تونم گریه نکنم.........من نمی تونم فراموشش کنم......من ناتوانم........دستم بسته س.....دنیات خیلی پیچیده س.......
عشق حواس پرتی میاره.......عشق فکر و خیال میاره.....عشق یعنی، ممکنه هر کاری بکنی اما همه حواست فقط پیشه اونه........عشق یعنی ، بدون شب گود گفتنش خوابت نبره.....عشق یعنی آرزوت باشه که ببینیش.....ولی همین که دیدیش ، استرس داشته باشی که نکنه این آخرین دیدار باشه....نکنه دیگه نبینمش.......عشق یعنی هزارجور مرض دیگه.......عشق 3 تا حرفه اما خیلی معنی داره....عشقو نمیشه تشریح کرد.....خدایا چرا عشق به وجود اومد آخه؟؟؟
عشق خودش خیلی قشنگه اما ترسناکه......خیلی ترسناک تر از اون چیزی که فکرشو کنی......ترس از دست دادن معشوقه مرگو میاره جلو چشای آدم.....عشق کمر آدم و خم میکنه......
خدایااااااااااا چرا عاشقش شدم؟؟؟؟؟؟؟؟ علتش چیه آخه؟؟؟؟؟؟ همین بس که حال من انقدر خراب بشه؟؟؟؟ آخه چه سوده دنیایی یا اخروی داره؟؟؟؟

آخه خیلی بد عاشقش شدم......لااقل یکم جلومو میگرفتی......آهان، الان داری جلومو میگیری؟؟؟؟
الان دیگه دیره.....دیر اقدام کردی خدا.......
خودمم فکر نمیکردم دیر شده باشه ولی چقدر زود دیر شد......
حالا من چه جوری خودمو برگردونم به وضعیت اولم خدااااااااا...... چه غلطی کنم حالم درست شه آخه؟؟؟؟؟.......
من حالم بده......به هیچکس هم ربطی نداره چون هیشکی ،هیچ کاری از دستش بر نمیاد.......
خودت یه رحمی کن خداااااااااااا......
نظرات شما عزیزان: